اعتراض و کفر

این کفر نیست و من هم کافر نیستم این فقط اعتراض بنده ای است که پا را از حد بندگی فراتر گزارده . این فقط صدای اعتراضی است که آرام نمی گیرد  !  

خدا وندا!

اگر روزی بشر گردی

زحال بندگانت با خبر گردی

پشیمان می شدی از قصه خلقت 

از اینجا واز آنجا بودنت !

خداوندا!

اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر به تن داری

برای لقمه ی نانی

غرورت را به زیر پای نا مردان فرو ریزی

زمین و آسمان را کفر می گویی، نمی گویی؟

خداوندا !

اگر با مردم آمیزی

شتابان در پی روزی

ز پیشانی عرق ریزی

شب آزرده ودل خسته

تهی دست و زبان بسته

به سوی خانه باز آیی

زمین وآسمان را کفر می گویی، نمی گویی؟

 خدا وندا!

اگر در ظهرگرماگیر تابستان

تن خود را به زیر سایه ی دیواری بسپاری

لبت را بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف ترکاخ های مرمرین بینی

واعصا بت برای سکه ای این سو و آن سودر روان باشد

و شاید هر رهگذر هم از درونت با خبر باشد

زمین و آسمان را کفر می گویی، نمی گویی؟

خدایا خالقا بس کن جنایت را

بس کن تو ظلمت را!

تو خود سلطان تبعیضی

تو خود یک فتنه انگیزی

اگر در روز خلقت مست نمی کردی

یکی را همچون من بدبخت 

یکی را بی دلیل آقا نمی کردی

جهانی را چنین غوغا نمی کردی

دگر فریاد ها در سینه ی تنگم نمی گنجد

دگر آهم نمی گیرد

دگر این سازها شادم نمی سازد 

دگر از فرط می نوشی می هم مستی نمی بخشد

دگر در جام چشمم باده شادی نمی رقصد

 نه دست گرم نوجوائی به گوشم پنجه می ساید

نه سنگ سینه ی غم چنگ صدها ناله می کوبد

اگر فریادهایی از دل دیوانه برخیزد

برای نا مرادی های دل باشد

شب است و ماه میرقصد

ستاره نقره می پاشد

و گنجشک از لبان شهوت آلوده ی زنبق بوسه می گیرد
من اما سرد و خاموشم!

من اما در سکوت خلوتت آهسته می گریم

اگر حق است زدم زیر خدایی !!

عجب بی پرده امشب من سخن گفتم

خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را

بس کن تو ظلمت را

خداوندا تو می گفتی زنا زشت است و من دانم که عیسی زاده طبع زنا زاد خداوندیست.

خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را

بس کن تو ظلمت را

خداوندا !

اگر در نعشه ی افیون از من مست گناهی سر زد ببخشیدم
ولی نه؟!

چرا من روسیه باشم؟

چرا غلاده ی تهمت مرا در گردن آویزد؟

خداوندا !

تو در قرآن جاویدت هزاران وعده ها دادی

تو می گفتی که نامردان بهشتت را نمی بینند

ولی من با دو چشم خویشتن دیدم

که نامردان به از مردان

ز خون پاک مردانت هزاران کاخ میسازند

خداوندا بیا بنگر بهشت کاخ نامردان را

خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را

بس کن تو ظلمت را

تو خود گفتی اگر اهرمن شهوتبر انسان حکم فرماید

 تو او را با صلیب عصیانت مصلوب خواهی کرد

ولی من با دو چشم خویشتن دیدم پدر با نورسته خویش گرم میگیرد

 برادر شبانگاهان مستانه از آغوش خواهرکام میگیرد

 نگاه شهوت انگیز پسر دزدانه بر اندام مادر می لرزد

 قدم ها در بستر فحشا می لغزد

خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را

بس کن تو ظلمت را

نظرات 23 + ارسال نظر
شیرین 10 - آبان‌ماه - 1390 ساعت 23:22 http://mamayi-shahinfar89.blogfa.com

موافق نیستم!

خوب به هر حال هر کسی یه نظری داره شیرین خانوم .

علیرضا 11 - آبان‌ماه - 1390 ساعت 10:16

سلام
اون چیزی که میشه از این شعر برداشت کرد دو جور متفاوته بعضی ها توهین به خدا و مقدسات رو برذاشت میکنن و بعضی ها هم میگن این شعر کنایه ای و داره گناه ها و مشکلات انسان رو به روش میاره یعنی همون به در میگه که دیوار بشنوه ....
اما من خودم اون جنبه دوم یعنی انتقاد از انسان رو در نظر گرفتم و طبق اون آشناییتی که باداود دارم میتونم بگم منظورشونم همین بوده که اگه از این دید نگاه بشه می بینین چقده پر مفهومه ...
راستی برای آشنایی بیشتر با این شعر این شعر مال کارو دردریان (۱۳۰۴ همدان-۱۳۸۶ کالیفرنیا) نویسنده و شاعر ارمنی تبار ایرانیه......

مرسی علیرضا جان از اینکه بیشتر با این شعر و شاعرش آشنامون کردی .
دقیقا من میخواستم به همین دید یعنی گناهان انسان ها توجه کنیم بعد میبینیم از اون کارها و دستوراتی که خدا داده چقدر دور شدیم . مرسی که اینقد به این شهر نگاه عمیقی داشتی .

مهدی 12 - آبان‌ماه - 1390 ساعت 12:55

راستش اقای دادروش من در این که شما کافر نیستید به خاطر حدود ۶ سال شناختی که از شما دارم شکی ندارم اما کفر نبودن این مطلب به نظرم خیلی تامل برانگیزه و با اینش مخالفم

مرسی از اینکه اول این شعر رو خوندی . دوما این میتونه اعتراض به همه کارهای انسانی باشه و میتونه به عنوان یه درد دل با خدا باشه .

شیما 12 - آبان‌ماه - 1390 ساعت 14:27

نمیدونم باید چی بنویسم.. درست بود،ولی یکم مهربون تر اعتراض کنیم نتیجه بهتری میگیریم

من نا مهربانی های این شعر رو حذف کردم ولی اینایی که باقی بود با اینکه کمی خشن و کفر آمیز اما اعتراض . مرسی که مطالعه کردی

Shayan 12 - آبان‌ماه - 1390 ساعت 18:53 http://hooshbari89.blogsky.com

خیلی تاثیر گذار بود داوود.
خدایا اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی،نمی گویی؟

راستی به ما هم سر بزن.

مرسی از اینکه حوصله کردی و شعرو خوندی . چشم حتما سر میزنم شایان جون .

mahshid 14 - آبان‌ماه - 1390 ساعت 10:40 http://zendegimamir.blogfa.com/

قطار آن‌قدر دیر رسید
که همه رفتند
حتا من،
خوب که فکر می‌کنم
انتظار باز‌آمدنت را
در ایستگاه جا گذاشتم...

سلام قشنگ بود . ولی تناسبی پیدا نکردم

سحر 14 - آبان‌ماه - 1390 ساعت 12:32

عجب صبری خدا دارداگر من جای او بودم که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان زمین راآسمان را کوبه کو ویرانه میکردم
عجب صبری خدا دارداگر من جای او بودم که میدیدم یکی عریان ویک پوشیده با صد جامه ی رنگین جهان را باهمه زشتی وخوبی چون گلی پژمرده میکردم ..........

عجب صبری خدا داره . مرسی که حوصله کردی و متنو خوندی .

امین(اتاق عمل ۸۹) 15 - آبان‌ماه - 1390 ساعت 17:36 http://stnkums89.blogsky.com

سخته نظر گذاشتن برا چنین تاپیکی
اما خدا خودش بهتر می دونه چی کار می کنه اما این ماییم که باید انجام ندیم اون کاری رو که نباید انجام بدیم


موید باشید دوستان مهربون

ممنون که نظر دادی امین جون
منم بیشتر اعتراضم نسبت به کارای آدما بود تا خدا !!!!!!!!۱۱۱۱

نازنین 15 - آبان‌ماه - 1390 ساعت 23:25

طفلکی خدا / همه ادما کارای بدشونو میندازن گردن خدا................................ نمیدونم چی بگم با اینکه بامتن کاملا موافق بودم اما کاش یکم از خشونتش کم می کردین اونطوری بیشتر به دلم مینشست . بهرحال ممنون

آره خوب یکم خشن بود اما همیشه یکم خشونتم لازمه نه ؟
ممنون که وقت گذاشتی

سهیل 19 - آبان‌ماه - 1390 ساعت 20:40

کمی فکر کن بعد مطلب بذار

به نظرت فکر می کنم .

فرزانه 21 - آبان‌ماه - 1390 ساعت 21:53

خیلی جالب بود.تابحال نشنیده بودم کسی انقد بادل پر باخدا دردودل کنه.
بابا دیگه انقد هم وضع ما و زندگیمون وخیم نیست
یکم آسونتر بهش نگاکن

دوست دارم اما همیشه به این سادگی که شما فکر می کنین نمیشه به مسائل دورو بر نگا کرد

سپیده 23 - آبان‌ماه - 1390 ساعت 12:21

متن شما جالب بود
من از روش کپی برای دفتر چه ی خودم بر داشتم

مرسی که خوندیش .

هم کلاسی 29 - آبان‌ماه - 1390 ساعت 23:49

خیلی جالب بود .

مرسی که خوندیش هم کلاسی !!!!!!!!!!

بنده کوچک و شکرگزار خدا 30 - آبان‌ماه - 1390 ساعت 14:24

خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان

اما ...

به قدر فهم تو کوچک می شود

و به قدر نیاز تو فرود می آید

و به قدر آرزوی تو گسترده می شود

و به قدر ایمان تو کارگشا می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را...

به شرط اعتقاد

به شرط پاکی دل

به شرط طهارت روح

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا

و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف

و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک

چنین کنید تا ببینید چگونه

بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند

در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند

و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند

مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمیشود؟؟؟


لطفا این مطلب رو تایید کنید.

[ بدون نام ] 30 - آبان‌ماه - 1390 ساعت 16:14

خدایا تورا که داند؟که تورا تو دانی؟تو را نداند کس تو را !تو دانی بس ای سزاوار ثنای خویش!وای شکر کننده ی عطای خویش!رهی به ذات تو از خدمت توعاجزُوبه عقل خود از شناخت منت تو عاجز !وبه خود ازشادی بتو عاجز
کریما!گرفتار ان دردم که درمان انی بنده ی ان ثنایم که تو سزای انی من در تو چه دانم ؟تو دانی! تو انی که گفتی که من انم !تو انی

فرزانه 1 - آذر‌ماه - 1390 ساعت 01:56 http://mamay90.blogsky.com

خوشحال میشم به وبلاگ ما سر بزنید

باشه چشم .

علی 4 - آذر‌ماه - 1390 ساعت 19:04

اغراق در همه نوشته هات دیده میشه !
شنیدم کسایی که زیاد حرف میزنن کمتر عمل میکنن!!
احترام به خدا باعث ارامشه مثل اینکه تو خیلی وقته ارامشتو از دست دادین!!!!!!!!!!!!
لطفا جرات داشته باش .
بگیو حرفام درسته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من همه نوشته هامو قبول نمی کنم ولی تو این یکی شاید حق با تو باشه .
نه آرامشمو از دست ندادم .

الهه 11 - آذر‌ماه - 1390 ساعت 22:36 http://mamay90.blogsky.com

خوب بود .میخواین نظر حاج اقا موسوی رو بگم.شکر نعمت نعمتت افزون کند ........

آره خیلی هم خوبه !! ما و حاج آقا موسوی در این زمینه ها صحبتای زیادی داشتیم .
خوب این شعر در اینجا یعنی چی ؟

مهسا 17 - آذر‌ماه - 1390 ساعت 10:48 http://fekreajib.blogsky.com

بشر گردی ....

من که نفهمیدم ولی باشه !!!!!

سپیده مامایی 27 - آذر‌ماه - 1390 ساعت 19:51

خیلی قشنگ بود اره خوش به حال خدا که اون بالا وضعش خوبه

خوبه که خوشتون اومد !!!!!!!!!!!!
نه اتفاقا کجا وضعش خوبه
فکر کن یه بچه داری که میاد جلوت هر غلطی میکنه هر کار که تو بهش گفتی نکن و انجام میده . بعد فکر میکنه تو نمیبینیش . حالا تو جات راحته !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

میترا 1 - دی‌ماه - 1390 ساعت 00:07

جالبه.ولی همه امتحان الهی . صبر.تلاش. از دست ندادن امید.اعتماد به نفس .فراموش نشه.

باشه سعیمو میکنم که فراموش نکنم .

بهزاد 30 - بهمن‌ماه - 1390 ساعت 12:43

عزیزم فکر کنم این جز کفر نامه ی کارو هستش؟اگه نیست لطفا رفرنسشو بهم بده.

آره ععععععععععززززززززززززززییییییییییییززززززززززممممممممممم
این مال همونه . نمی خواد اینقد ناراحت شی من که نگفتم شعر خودم .

mina 8 - اسفند‌ماه - 1390 ساعت 20:43

kheili por mani bod makhsosan ghesmate akharesh.be khoda tanam dare inja milarze

چه کا کنیم دیگه زندگی ما پر معنیه !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد