✅ سی ویژگی یک فردِ نُرمال
۱- در رانندگی از فرعی به اصلی، کامل می ایستد بعد حرکت میکند چون شهرنشین است؛
۲- حتی دشمنان خود را با “آقای یا خانم” خطاب میکند چون اعتماد به نفس دارد؛
۳- ارتفاع ادب و حشمت او بالاتر از دانش، ثروت و قدرت او قرار دارد؛
۴- با صنعت فریب آشناست ولی چون بنیان هستی را صدق میداند، از آن پرهیز میکند؛
۵- چند مرحله جلوتر، به پیامدهای سخن خود فکر میکند بعد حرف میزند، چون زندگی امری دراز مدت است؛
۶- نهایت تلاش خود را میکند تا شخصیتی با ثبات داشته باشد چون پایداری شخصیت، اعتماد ساز است؛
۷- مادامی در قدرت میماند که فکر جدیدی داشته باشد و گرهای را باز کند چون نگران قضاوت تاریخ است؛
۸- که در جهان تخصصی امروز، فقط در یک رشته مینویسد و اظهار نظر میکند؛
۹- که نیاز روانی به غیبت، بد گویی و نفرت ندارد چون سعی میکند از غوغای کثرت فاصله گیرد؛
۱۰- که به واسطۀ مزایای سِمَت، در پی جبران محرومیتهای دوران کودکی نیست؛
۱۱- معتقد است اهانت به دیگران، در مقطعی به خود او باز می گردد؛
۱۲- وقتی نمیتواند سر موقع به قراری برسد، زنگ می زند یا پیغام میفرستد؛
۱۳- در پی این نیست دیگران را مثل خود کند چون هر فردی، عالم و گذشتۀ خاص خود را دارد؛
۱۴- آنقدر آشغال را در دست خود نگه میدارد تا سطلِ زباله پیدا کند؛
۱۵- اهتمام میورزد تا بازارِ پررونق سایه روشن های جهل را با گسترشِ آگاهی خود بهتر بشناسد؛
۱۶- در صندلی های پشت تاکسی، پاهای خود را جمع میکند تا دو نفر دیگر راحت باشند؛
۱۷- با دو نفر دیگر در عرض پیاده رو، راه نمیرود و سدّ راه عبور دیگران نمیشود؛
۱۸- تبلیغ عبادت خود را با باطنِ “بِشنو از نی” در تضاد میداند؛
۱۹- تاریخ میخواند تا انتظارات خود را بر واقعیتها منطبق کند؛
۲۰- از راه رفتن روی برگهای پاییزی و صدای خش خش آنها لذت میبرد؛
۲۱- چراغهای روشن اضافی در محل سکونت و کار خود را خاموش میکند؛
۲۲- در مورد دیگران، با Fact و نه شنیدهها و تخیلات، قضاوت میکند؛
۲۳- در لحن، کلام، رفتار، چِشم، نحوۀ نشستن و واکنشهای او، تکّبر حس نمیشود؛
۲۴- با توجه به واقعیتهای جهانِ امروز، به کثرت گرایی فکری اعتقاد دارد؛
۲۵- که کتاب میخواند و کتاب خواندن در افکار و رفتار او تاثیر دارد؛
۲۶- در کش و قوسهای میان هیجان و فکر، بر خود مسلّط است؛
۲۷- هم به توسعۀ فردی خود توجه میکند وهم به رفع مشکلات دیگران؛
۲۸- درجهان فوق العاده زیبای امروز، برای موسیقی، هنر، سینما و تئاتر وقت میگذارد؛
۲۹- به همۀ کشورها، ملتها و نمادهای ملّی آنان مانند زبان، آیین و هویت احترام میگذارد؛
۳۰- تا میتواند کار میکند، زحمت میکشد و انتظارات خود را از دیگران به حداقلِ ممکن میرساند
.
💬دکتر محمود سریعالقلم
اصلنم دلتنگ نیستم
و اما سبد
امروز سوار تاکسی شدم ،
کنارم یکی بود که دسش مرغ و روغـن اینا بود
خلاصه بدجوری جا رو تنگ کرده بود ...
گفتم سبدِ کالاست . . .؟
گفت آره ، گفتم پس ربّش کو
گفت مگه ربم میدن !؟؟
گفتم آره بابا مگه نگرفتی؟
بدبخت پیاده شد رفت دنبال رُب ..!
.
.
.
.
.
خدایا منو ببخش ، منو ببخش
خودت دیدی جا خیلی کم بود
دلم تنگ است برایت خدا ...
دلم تنگ است برایت خدا
خدایا !چقدر مهربان هستی.همه چیز حتی کوچکترین مخلوقاتت را با عشق آفریدی.تو به ناچیزترین مخلوقاتت عنایت و لطف و توجه داری.کاش من هم مثل تو باشم.نماینده ای از تو روی زمین.
آه خدا!دنیا بدون یادت دلگیر و سرد است.اما در همین دنیا با یادت می توان آرامش بهشت را داشت.حتی اگر در آن ازآسایش بهشت کوچکترین اثری نباشد.
دلم برایت تنگ است.اینجا، این پایین.و،در زمین از هر چه گفتیم وشنیدیم اما کمتر در مورد تو ای ذات مقدس حرف زدیم.در حالیکه تو گنج پنهان عالم ،گوهر و حقیقت هر چیز هستی.من می دانم ما هیچگاه تو را آن گونه که هستی نخواهیم شناخت،اما از این دلتنگم که هیچ تلاشی هم برای آن مقدار که می توانیم تو را بشناسیم نمی کنیم.
قرار بود ما خلیفه الله باشیم اما شناخت ما از تو خیلی کمتر از این مقامی است که تو برای ما می خواهی.من افسوسم از این است که روزها می آیند و می روند اما ما تو را جستجو نمی کنیم مشتاق دیدنت با قلبمان نیستیم.در دیدن صورت خسته پدر و نگاه مهربان مادر،لبخند شیرین یک کودک.طلوع و غروب خورشید،ابرها و رنگهای رنگین کمان.برگهای زرد و قرمز و نارنجی پاییزی.
سرمان به چه گرم است به چه دلخوشیم؟یادمه در کودکی خیلی بیشتر از الان به تو فکر می کردم.با خودم می گفتم در آینده به شناخت بیشتری از تو خواهم رسید.اما زندگی دنیا و نگرانیها و دغدغه های آن و نگاه کردن به آدمهایی که یاد تو برایشان فقط در حد رفع حاجاتشان است،حس می کنم از همانقدر هم افتاده ام.
اما حالا یاد گرفته ام که خودم بخواهم که به یادت باشم ، با تو باشم و در همین روزمرگی هایم تو را ببینم .به قول سهراب "چشمها را باید شست جور دیگر باید دید"
مرا ببخش از بابت همه روزها و شب هایی که بی یادت گذشت.بخاطر همه لحظه هایی که یی یادت رنگ خاموشی و ظلمت گرفت.
دور بودن از تو بزرگترین درد بشر است.دردی که آنقدر با آن زندگی کرده که کم کم حسش نمی کند،پس به اشتباه فکر می کند اصلا چنین دردی ندارد اما هنگامی که به اعماق قلبش رجوع کند آنجا که جایگاه توست و جای خالیت را در وجودش احساس خواهد کرد آن وقت است که از این درد به خود خواهد پیچید.ما بدون تو پوچیم.هیچیم.موچوداتی بی هدف و سرگشته ایم.
خدایا به همه ما کمک کن.تا تو را بشناسیم،به یادت باشیم و با تو باشیم.در دنیا و آخرت.تا ابدالاباد چنین باد.آمین
بلاخره اینترتم وصل شد :-)
طرح اشتغال زایی دانشجویان
ویژه ی آمادگی ارشد.
این پاورپوینتو از دست ندید.
به آرامی آغاز به مردن میکنی...
به آرامی آغاز به مردن میکنی، اگر سفر نکنی، اگر چیزی نخوانی، اگر به اصوات گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن میکنی، زمانیکه خود باوری را در خودت بکشی، وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن میکنی، اگر برده ی عادات خود شوی، اگر همیشه از یک راه تکراری بروی، اگر روزمرگی را تغییر ندهی، اگر رنگهای متفاوتی به تن نکنی یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی، اگر از شور و حرارت از احساسات سرکش و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وا میدارند و ضربان قلبت را تندتر میکنند دوری کنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی، اگر هنگامی که با شغلت شاد نیستی آنرا عوض نکنی، اگر برای مطمئن در نا مطمئن خطر نکنی، اگر ورای رویاها نروی، اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یکبار در تمام زندگی ات ورای مصلحت اندیشی بروی.
امروز زندگی را آغاز کن...
امروز مخاطره کن...
امروز کاری بکن...
نگذار به آرامی بمیری...
شادی را فراموش نکن.
و عمر می گذرد....
و عمر شیشه عطر است، پس نمی ماند
پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند
مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد
که روی آینه جای نفس نمی ماند
طلای اصل و بدل آنچنان یکی شده اند
که عشق جز به هوای هوس نمی ماند
مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان
که این طبیب به فریادرس نمی ماند
من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم
قطار منتظر هیچ کس نمی ماند
فاضل نظری
دل...تجربه...او
غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان
اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین
بگذار همانجا بماند
فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت ...
دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت ...
حالا آرام تر، آرام تر بتکان
تا خاطره هایت نیفتد
تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟
خاطره، خاطره است
باید باشد، باید بماند ...
دلت را ببین
چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟
حالا این دل جای "او"ست
دعوتش کن
این دل مال "او"ست...
همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا
و حالا تو ماندی و یک دل
یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره
مشتی خاطره و یک "او...
خانه تکانی دلت مبارک
قابل توجه همکلاسیای گرام
سوت و کوره اینجا!!!!!چرا؟؟؟؟؟؟
همه تو فاز درسن و ارشد؟(من که به غیر از ویژه هیچی)
ترم بالایی شدن و حال و حوصله وبلاگ ندارن؟(بابا یه خورده تحویل)
قاطی مرغا شدن و سرگرم عشق بازی؟(ایشالله قسمت من امثال من...)
شیفت برداشتن و خسته و کوفته ؟(بوی پول میاد)
حداقل خودتون بگید در چه حالید؟(البته اگه کسی بیاد وب و منت بذاره یه
نظر بده)
پ.ن : بعضیا بی شیرینی عقد کردن،بعضیا بی خدافظی رفتن،بعضیا دو سه چند جا شیفت برداشتن، بعضیا ول کن سالن مطالعه نیستن و بعضیا هم بیکار و الافن.